رویا رستمی و عاشقانه هایش

ساخت وبلاگ
حیرت زده لب زد:آینه؟! آینه با ذوقش جیغ خفه ای کشید و گفت:قاسم گفته اینقد جیغ جیغو نکن داداشات سر می رسن. بلند خندید و با همان ذوق گفت:هلن ما عقد کردیم، وای...هلن، هلن من زنشم باور می کنی؟ با اینکه بی نهایت از این خبر خوب خوشحال شده بود اما نتوانست عصبانی بودنش از بی خبر رفتنش را مخفی کند. -خدا بکشدت آینه، خیلی خیره سری، کجا گذاشتی رفتی؟ می مردی یه خبر بدی؟ -تلخ نشو، الان باید بهم تبریک بگی. هلن پش رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 234 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 20:23

پوریا بدون اینکه به او توجه کند در را باز کرد و داخل شد.هر دو لنگه ی در را باز کرد و سوار ماشین شد.هلن با نگرانی به اطرافش نگاه می کرد.خدا آخر و عاقبتش را با این مرد بخیر کند.پوریا با ماشین غول پیکرش بیرون آمد.پیاده شد و گفت:سوار شو.خودش را به سمت در رفت. لنگه های در را بست و به سمت هلنی که انگار تردید داشت برگشت.-معطل چی هستی؟هلن با حرص گفت:شما کلا به حرف مردم اهمیتی میدی؟ یا به زور بازوت فقط می رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 254 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 16:51

زلیخا ناراضی و عجولانه گفت:نخیر، متشکرم.هلن گاز بزرگی از نان خامه ایش زد و گفت:خاله، سر صلات ظهر، تو این گرما،...رو به شهریار گفت:میریم خونه ی ما.شهریار محترمانه در عقب را باز کرد و گفت:خوشحال میشم.زلیخا با حرص چشم غره ای به هلن رفت.هلن نیش خندی زد و زودتر از زلیخا سوار شود.اصلا حوصله نداشت منتظر اتوبوس شود یا پول زیادی به این تاکسی ها بدهد.آدم که دست رد به ماشین مفت نمی زند.زلیخا عی رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 213 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 15:25

از صبح منتظر بهانه بود که حاج خانم بهانه را به دستش داد. فدای این مادرانه های قشنگش که دلش حتی برای کفتر چاهی ها هم می سوخت وای به حال پوریایی که بیخ گوششان داشت نفس می کشید. شله زرد پخته بود با زعفران و گلاب اضافه! بویش تا هفت فرسخی می رفت. گفته بود زلیخا خودش بیاید. برای خانه ی عمویش هم زنگ زد و بابک با همان دوچرخه ای که همیشه ی خدا یک جایش خراب بود، آمد، گرفت و رفت. به کاسه ی شله زرد نگاه کرد. رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 231 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 15:25

هلن بلاتکلیف به پوریای نگاه کرد به سمت در می آمد. این همه هیجان برای چه بود؟ سیروس بدون اینکه سینی را بگیرد، برگشت، سری برای پوریا تکان داد و داخل شد. چقدر روبرو شدن با این مرد سخت بود. یعنی سخت نبود ها، تازگی سخت شده بود. پوریا جلوی در آمد. نگاهش کرد.عمیق و معنادار! هلن سلام آرامی داد و سینی را مقابلش دراز کرد. پوریا سینی را گرفت و گفت:از حاج خانم تشکر کن. چون فکر می کرد یکی دوسالی بزرگتر است حق رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 222 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 15:25

هلن سرش را به شانه ی پوریا تکیه داد و بریده بریده گفت: کیف...م...     دختر بیچاره در حال جان دادن بود. نباید دست به دست می کرد. -می کشمت کنار دیوار، زور بزن نفس بکشی الان اسپری رو بهت می رسونم. بغلش کرد و او را کنار دیوار تکیه داد. معطل نکرد و به سراغ کیفش که شلخته روی میز افتاده بود رفت. سروصدا بیرون از کتابفروشی به گوش می رسید. زیپ کیف را باز کرد و میان خرت و پرت ریز و درشتی که درون کیف بود، اس رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 246 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 15:25

-زنگ زدم 110، برسن همه چیزو توضیح بده، می دونستی آینه فرار کرده؟ هنوز کمی بی حال بود. پوریا هم که اصول دین می پرسید. -نه، اینقد کله اش خرابه که بخواد کاری بکنی به این و اون نگه. پوریا نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:اینجارو نابود کردن. هلن با غم نگاهش را چرخاند. غنچه ای میان گلویش شکفت. -باید بذاریم پلیسا بیان صورت جلسه کنن، بعدش همه چیز عین روز اول میشه. هلن با بغض و غصه گفت:چطوری؟ چطوری عین قبل می رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 186 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 15:25

با خداحافظی نصف و نیمه ای تماس را قطع کرد و به سمت کتابفروشی رفت. داخل شد. پلیسا مشغول صورت جلسه کردن حرف های هلن و خرابی ها بودند. هلن آدرس برادرهای آینه را داده بود. اما بعید به نظر می رسید بعد از کاری که کرده اند به خانه شان برگردند. خوب شد نوچه کوچیکه ی سیروس تعقیبشان کرد. کار که تمام شد، پلیس ها که رفتند، پوریا آستین هایش را به سمت بالا تا زد و رو هلن گفت:می تونی کمک کنی فقط کتاب هارو جمع کن رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 237 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 15:25

در یک چشم بهم زدن، در ون باز شد، بازوی ناصر را گرفته شد و درون ون کشیده شد. پوریا از زور خشم نعره کشید. ون سرعتش را زیاد کرد و قبل از اینکه آنها برسند، از جا کنده شد و با سرعت رفت. به سمت سیروس و نوچه اش برگشت و با تمام قوا داد زد:یه ماشین بیارین. آنقدر عصبانی بود که اگر کارد می زدی خونش نمی آمد. مردیکه ی ترسوی بی جربزه، جلوی چشمش به راحتی آب خوردن فرار کرد. خاک بر سر بی عرضه اش! اندازه یک نفس کش رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 255 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 2:34

فصل دوازدهم -بیا اینجا پسر! هومن سرش را چرخاند و به مردی که خطابش کرده بود نگاه کرد. شناختنش سخت نبود. در این سه ماهی که مهمان زندان شده، از این قماش آدم ها زیادی به پستش خورده بود. این یکی که سردسته شان بود. تصبیح سبز زمردی داشت که مدام دور دستش آن را می چرخاند. سرش را ماشین می کرد به اندازه ای که به سفیدی پوست سرش نرسد. دکمه های بالایی پیراهنش همیشه ی خدا باز بود و موهای فر سینه اش چندش ترین چی رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 216 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 2:34

شهریار خونسرد اما با جدیت گفت:من زن ندارم.زلیخا متعجب نگاهش کرد.-بیا سوار شو، هوا گرمه می رسونمت.با تردید به شهریار نگاه کرد که صدایی مخاطبش قرار داد:خاله!برگشت.از دیدن هلن لب گزید.این وقت ظهر هلن اینجا چه می خواست؟شهریار رد نگاهش را گرفت و به دختر قد بلندی رسید.جا خورد.ندا بود؟نه ندا که زیر خروارها خاک خوابیده بود.اوف...پروین گفته بود اگر به زلیخا نزدیک شود همه چیز بهم می ریزد.می دا رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 257 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 2:34

این آبی های گستاخ او را می کشت. از خانه بیرون رفت. خدا را شکر که ماشین همراهش بود. سوار شد و بدون معطلی به سمت خانه ی ناصر رفت. خدا کند که خودش باشد. مطمئن بود که هومن بی گناه است. اصلا یک چیزهایی با عقل جور در نمی آمد. شاهدی که مطمئن به قتل است فرار می کند؟! پس به حتم برای هومن یا سلاخی کردن اعتبار او این نقشه ریخته شده بود. اما چه کسی پشت پرده بود را هنوز نمی فهمید. اما شده، زمین و زمان را بهم ب رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 228 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1396 ساعت: 7:22

به خودش جرات داد و داخل شد. تا به حال وارد این خانه نشده بود. چون به هرکسی اجاره داده می شد همگی خانواده هایی بود که دختر همسن و سال های او نداشتند. برای همین رفت و آمدی هم نداشت. با صدای بلندی گفت:سلام. صدایی که جوابش را بدهد نیامد. با خودش گفت:همین الان اینجا بود، پس کجا رفت؟               به اطراف با دقت نگاه کرد. یک خانه ی قدیمی که بدتر از خانه ی خودشان، آنقدر مستاجر آمده و رفته که بیشتر شبیه رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 216 تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1396 ساعت: 12:13

فصل یازدهمجمشید نگاهی به سرتا پایش انداخت و گفت:تنزل مقام دادی؟روبرویش روی مبل نشست و هلوی رسیده ای را از جامیوه ای برداشت.-ایرادی داره؟پروین همراه مستخدمه از آشپزخانه بیرون آمد.تند تند چیزهایی را برایش می گفت.کارش که تمام شد، مستخدم رفت و خودش، موهای فر شده اش را پشت گوشش فرستاد و به سمت دو مرد زندگیش آمد.کنار پوریا نشست و گفت:گفتم حلوا و میوه بذارن، عصری بریم سر مزار، سفارش گلم از قبل دادم.-من ا رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 252 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 22:56

-هزینه کار پونصدتومن شد، با تخفیفش حساب کردم.بگوید یک میلیون؟ مگر مهم بود؟-کارت خونتون کجاست؟هلن متعجب نگاهش کرد.پس چرا عین مشتری های سمجش چانه نزد؟اشاره ای به کارت خوان کرد و گفت:اینجاست.سام بدون معطلی رفت و مبلغ را کارت کشید.فیش را روی دستگاه گذاشت و گفت:می تونید چک کنید.هلن به سراغ فیش رفت، آن را نگاه کرد و گفت:بله درسته، ممنون.سام به آرامی گفت:من هنوز پیشنهادم رو نگه داشتم.هلن خوب نگاهش کرد.اص رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 201 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 22:56

خسته بود. چانه زدن با مردمی که برای یک قران دو هزار به پیر و پیغمبر قسم می خوردند تا کتابی که از طرف انتشارات قیمت خورده، تخفیف بگیرند، اعصاب فولادین می خواست. رسیده به سر کوچه شلوغی جلوی در همسایه توجه اش را جلب کرد. تا یادش بود پریروز آقای پرویزی مستاجر قبلی خانه اسباب کشی کرد و رفت. به همین زودی مستاجر جدید آمد؟ چند کارتن کنار در مانده بود. بابک عین نخودچی های فضول به در حیاط تکیه داد و داخل را رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 168 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 22:56

به صندلیش تکیه داد و چرخ خورد سمت پنجره ی بزرگی که پشت سرش بود. آسمان آبی بود و تکه های پراکنده ی ابر عین گل کلم های خندان اینجا و آنجا بازیگوشی می کردند. تمام روز ذهنش پر بود از چشم هایش! بیشتر یک نسکافه ی داغ بود تا دو گوی براق که ترسیده باشد. جسور بود با چاشنی ترسی واضح! ریخت و قیافه اش دیدنی بود وقتی سعی می کرد صدایش را در سرش بیندازد و جلوی دعوا را بگیرد. دستش روی دسته ی صندلی سفت شد. چیزی که برایش زیادی عجیب بود: دلش می خواست بیشتر از اینها او را ببیند. گاهی کمی گپ بزنند. صدای خنده هایش را بشنود. در لباس خانگی حتما جور دیگری می شد. وقت خوردن... مثلا یک الوچه سبز بخورد و چشمانش از ترشیش ب رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 201 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 10:44

گوشی را روی میز کوچک کنار تختش گذاشت که سوت بلبلی زنگ خانه نگاهش را از پنجره به در حیاط دوخت. بلند شد. حتما آینه بود. از ساختمان بیرون رفت و در حیاط را باز کرد. حدسش درست بود آینه بود. اما با دیدن صورتش، هین بلندی کشید و دست روی دهانش گذاشت. -آینه! آینه لبخند زد و گفت:بابا تعارف کن بیام داخل، تو آفتاب نگهم داشتی که چی؟ حالا هی دم از مهمون نوازی بزن. هلن از جلوی در کنار رفت. اما به وضوح احساس کرد قلبش تیر کشید. -آینه صورتت چی شده؟ این کبودی ها بخاطر چیه؟ آینه داخل شد، دستی به صورتش کشید و گفت:عادیه، بزرگش نکن. هلن در را پشت سرش بست و گفت:بخاطر در کردن دیشبه درسته؟ -هر بار بخاطر یه چیزی هست، نگر رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 230 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 3:18